کلافه م

ساخت وبلاگ
کلاس پیانو ثبت نام کردم. یه ساعت دیگه باید اولین جلسه مو برم.هیجان دارم ​​​​​​ولی نمی دونم چرا معده م اذیته. شاید به خاطر چایی باشه. خیلی وقت بود چایی نخورده بودم. حتی صبح با صبحونه. حالا امروز هوس کردم دم کردم یه لیوان دو لیتری! چایی خوردم.حالا می بینم معده م یه جوریه. کلا مث آدم نیست که کارام. یا از اون ور بوم میفتم و اصلا چایی نمی خورم،یا از این ور میفتم و یه لیوان بزرگ رو یه جا سر می کشم کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 79 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 13:31

امروز هوا جوریه که آدم دلش نمی خواد توی خونه بمونه. دلم می خواد بریم بیرون با ماشین بچرخیم و دور بزنیم.ولی امروز ماشین نداریم ​​​​​​ماشینمون دست دوست همسر جانه تا فردا. این آقای شوهر هم تنبل تر از اونه که باهام بیاد بریم پیاده روی. دیگه واسه خودم نشستم لب پنجره بیرونو تماشا می کنم فقط. کاش الان خوزستان بودیم. می رفتیم به قول خودمون صحرا. واسه خودمون آتیش روشن می کردیم و لذت می بردیم. یعنی اونقدری دلم هوای خوزستان رفتن کرده که نگو. این هوا، مال اونجا بودنه. جون می ده واسه صحرا رفتن. به خصوص باغ خونه ی ننه و آلاچیقش کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 13:31

جوون تر که بودم، به هر کسی که از نظر سنی بزرگ تر از من بودجوری نگاه می کردم که انگار دنیا مال منه. فقط چون جوون ترم. هفده هجده سالم بود. مدرسه رو تازه پشت سر گذاشته بودم و زندگی پیش روم بود. همه ش از اطرافیانم، زن و مرد، می پرسیدم چیکار کنم کهاز زندگیم راضی باشم سال های بعد. راستش هیچ وقت هم جوابی نگرفتم. شاید چون خودشونم جوابشو نداشتن. دهه ی بیست زندگیمم گذشت. دهه ی سی هم می گذره. شاید قبلا گفته باشم که از نظر من، گذر عمر مث یه قله س. از وقتی متولد می شی، هی این قله رو بالا می ری. بالا می ری بالای می ری تا می رسی به سی سالگی. سی سالگی اوج اون قله س. اوج جوونی. بعدش دیگه باید قله رو پایین بیای. منم دارم پایین میام.امروز، دیگه به کسی که سنش از من بیشتره جوری نگاه نمی کنمکه انگار یه چیزی ازش بیشتر دارم. دیگه فخر نمی فروشم که جوون ترم.من فقط دیرتر به دنیا اومدم. اونا زودتر متولد شدن.زودتر راهی رو رفتن که من حالا دارم می رم. گذر زمان واسه هیچ کس صبر نمی کنه. جوونی واسه هیشکی تا ابد موندگار نبوده. تارهای سفید مو، چروک های ریز پوست، همه شون همینو یادآوری می کنن که نه جوونی موندگاره، نه پیری خیلی دور. ولی... حس می کنم از زندگیم اونجور که باید استفاده نکردم.درس خوندم، شاغل شدم، ازدواج کردم، ولی حس نمی کنماونجور که باید زندگی کرده باشم. هنوز دلم نخواسته مادر بشم. ولی با دوستام که بچه دارن همصحبت می کنم اونام راضی نیستن. تازه به من می گن خوش به حال تو که هنوز بچه نداری. شاید زندگی همین باشه. شاید هیشکی به حد بالای رضایتاز زندگی نرسیده باشه. به هر حال لحظه هامون ترکیبی از خوشی و ناخوشی، شادی و غم، رضایت و عدم رضایته. شاید باید بشینیم خوبی و خوشی ها رو توی یه کفه ی ترازو بذاریم، ناخوشی ه کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 174 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 13:31

خیلی وقته می خوام برم شهر لوازم خانگی اما جور نشده برام. اینقدر که همه جا تبلیغاتشو با چهره ی پژمان جمشیدی می بینم، دوس دارم برم ببینم چه خبره. چیا دارن. حالا با آقای شوهر جان صحبت کنم ببینم فردا اوکیه بریم یا نه. البته از یه طرف هم می ترسم برم گاهی وقتا همینطوری بدون نیاز به خرید می ریم بیرون، بعددوتایی با دست پر برمی‌گردیم خونه ​​​​​​اونم چیزایی که لازم نداریم ولی دیدیم دلمون خواسته خریدیم. نمونه ش همین چند روز پیش بود. رفتیم واسه شکیب کاپشن بخریم، بعد دوتا پیرهن ست هماز همونجا خریدیم!اون از رنگ پیرهنه خوشش اومد، منم چون اون خرید دلم خواست!دوباره می خواست یه دونه از همون پیرهنا مدل کلاه دارشمبرداره باز ست کنیم که نذاشتمش دیگه ​​​​​​خود پیرهنه بدون کلاه هر کدوم نهصد تومن بود. کلاه دارش هر کدوم یک و دویست.نمی دونم همونم که خریدیم واسه چی مون بود ​​​​​​چشممون دید، دلمون خواست. حالا شهر لوازم خانگی پر از وسایل خونگی و گرون باید باشه. خدا رحم کنه کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 168 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 2:00

دیروز پیانو خریدم ​​​​​​البته ساز مورد علاقه م گیتاره. ولی به خاطر مشکل عرق کردندستام مجبور شدم بذارمش کنار. حالا باید از نو پیانو رو شروع کنم.امروز یه ده جلسه کلاس دانلود کردم قبل از رفتن سر کلاسیه مقدار تمرین کنم یه چیزی یاد بگیرم که صفر صفر نباشم. ولی فک کنم استاد داشتن یه چیز دیگه س. حالا یکی دو ماه خودم کار کنم ببینم چطور می شه چقدر راه میفتم،بعد می رم کلاس و درست حسابی شروع می کنم. شایدم همین فردا رفتم کلاس ثبت نام کردم کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 68 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1402 ساعت: 2:00

الان داشتم از کنار پنجره رد می شدم یهو چشمم افتاد به یهستاره که داشت سو سو می زد. اصلا دلم یه جوری شد. لامپا رو خاموش کردم تا بیرون بیشتر معلوم شه. آسمونبهتر مشخص باشه.به پنجره نزدیک تر شدم. ستاره ها و سیاره های بیشتری دیدم.دلم غش رفت. نمی دونم آخرین بار کی به آسمون شب وستاره ها نگاه کرده بودم. یاد بچگیام افتادم که عاشق فضا بودم. همیشه کتابایایزاک آسیموف دستم بود و می خوندم. ولی حالا اینقدر درگیر کار و زندگی شدم که یادم نمیادقبل از امشب، کی آسمون و ستارهاشو دیدم. اون وقتا می رفتم تو حیاط خونه مون و از سکوت و آرامش شب لذت می بردم. راستش گوشی هم نبود اون موقع. اگه بود هم از این دکمه ایساده ها بود که نهایتش یه کتاب می شد از برنامه ی جاواروش بخونی. مث الان نبود که دنیا توی یه گوشی تو دستمونه. البته دنیای مجازی. چون از دنیای واقعی دور شدیم. اگه دور نشده بودم، امشب اینقدر با اتفاقی دیدن سوسوییه ستاره دلم غش نمی رفت. برم ستاره ها رو تماشا کنم. امشب، انگار تازه دوباره کشفشون کردم. کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 94 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 19:12

همسایه ی طبقه بالامون یه دختر کوچیک سه چهار ساله داره. این بچه از صبح تا نصف شب، در حال دویدن و بپر بپر کردنه. بعد صدای پاش به شکل ضربه های خیلی بدی از سقف شنیده می شه. یه بار که داشت باز بپر بپر می کرد، ناخودآگاه این شعر اومد تو ذهنم:کره الاغ کدخدا، یورتمه می رفت تو کوچه هااز اون روز اسم دختره رو گذاشتم کره الاغ کدخدا. امشب باز صدای صدای یورتمه رفتن کره الاغ کدخدا می اومد. خیلی زیاد. بیشتر از همیشه. جوری که واقعا اعصابم خورد شد. اونقدر که خواستم پاشم برم بالا پشت بوم و هی بپر بپر کنم رو سرشون. بعد اگه باباش اومد بالا که ببینه چه خبره، بگم این صداییهکه هر روز خدا ما داریم از شما می شنویم.بعد یه چیز بهتر به ذهنم رسید. پاشدم رفتم تلویزیون رو روشن کردم و موزیک گذاشتم.صداشم تا جایی که می شد بالا بردم. خودمم باهاش می خوندم. یه کم بعد دیدم بالاییا خفه شدن. فک کنم فهمیدن.اگه بازم کره الاغ کدخدا بخواد یورتمه بره، بازم تکرارش می کنم. انگار اعصاب دارم. کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 19:12

پنجشنبه شانزدهم آذر ماه، تولدم بود. این بار بالاخره من و آقای شوهر کنار هم بودیم. سال های قبل واسه تولدم همیشه اون اصفهان بود من خوزستان. برنامه داشتم واسه غروب پنجشنبه که بیرون بریم و یه جشن کوچیک دو نفره بگیریم. ولی نشد.دوست شوهر جان بهش زنگ زد که پنجشنبه تولد دختراشهو ارکستر دارن. اصرار کرد که حتما بریم. باز خانمش هم با من تماس گرفت و دعوتمون کرد. گفتم تولد خودمه و برنامه دارم. گفت قبلش برو یا فرداش. خلاصه اینقدر اصرار کرد که گفتم باش. حالا تولد دخترای اونا یکی هفتم آذر بود یکی هفدهم. خلاصه رفتیم دوتا کادوی غول پیکر واسه بچه ها گرفتیم. به عمرم کسی کادوی این سایزی به خودم نداده هنوز ​​​​​​چهارشبه شب وقتی ساعت از 12 گذشت، دیدم شوهر جانرفت و کادو به دست اومد. بازش که کردم یه گردنبند خوشگل بود. خوشم اومد. ولی راستش اگه ازم می پرسید چی می خوام بهتر بود.من چیز دیگه ای مد نظر داشتم. ولی عیب نداره. اونم می خرم ​​​​​​دیگه اینکه زورم اومد روز تولد خودم به بقیه کادو دادم آدم اون روز رو فقط باید کادو بگیره.خلاصه اینکه تولدم بهم نچسبید. چون جشن واسه یکی دیگه بود. هر چند تولد منم اونجا تبریک گفتن ولی فایده نداشت. کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 17:41

این دفعه خوزستان رفتنم فقط ده روز طول کشید. شکیب گفت حوصله ش سر می ره تنهایی دیگه منم باهاش برگشتم اصفهان. در حالی که قرار بود بمونم. حالا امروز واسه خودش با دوستش رفت بیرون من توی خونهحوصله م سر رفته بود. وقتی نمی شه جمعه ها دوتایی بریم بیرون، اونم باید بمونه تو خونه.به خاطر بودن مادرش، قطعا نمی تونیم دوتایی بشینیم فیلم ببینیم یا چه می دونم بازی ای سرگرمی ای چیزی انجام بدیم. چون بدش میاد و می گه منو نادیده می گیرن. ولی باید اونم بشینه مث من تو خونه و حوصله ش سر بره!واسه چی تنهایی بی حوصله باشم؟ کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1402 ساعت: 14:17

دوست داشتم تحویل سال رو کنار خانواده م باشم. شکیب هم دوست داشت خوزستان باشیم. ولی چون پرستار مادرشوهرم رفت مسافرت، مجبور شدیم بمونیمتا برگرده بعد ما راه بیفتیم بریم. خیلی از دست خواهر شوهرم کفریم. بیشعور خودش اینجاستبرنامه ای هم واسه مسافرت نداره. بعد پا نمی شه بیاد پیشمامانش بمونه حداقل ما به تعطیلاتمون برسیم. دوازده ماه سال که رسیدگی به مادرش با ماست. حداقل یه پونزده روز خودش بیاد کنارش باشه. گیری افتادیما. بیخیال اصلا. امیدوارم امسال سال خیلی خیلی بهتری باشه نسبت به سال های قبل. امیدوارم بتونیم به زودی مستقل بشیم و خونه ی خودمون روداشته باشیم. آرزو می کنم امسال پر از سلامتی و شادکامی باشه واسه همه. پر از آرامش و امنیت و لحظه های قشنگ. پر از اتفاقای خوب. آرزو می‌کنم همه جیبشون پر از پول و ثروت باشه و بی نیاز باشن. آمین کلافه م...
ما را در سایت کلافه م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khoonamoon بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 21:29